هنرآموز

هنرآموز

محمدهادی میرزایی || هنرستانی بودن افتخار من است
هنرآموز

هنرآموز

محمدهادی میرزایی || هنرستانی بودن افتخار من است

چگونه افسانه ها پدید آمدند؟

همیشه بشر خواستار این بوده که چگونگی های جهان را دریابد . او همیشه کوشیده تا چیزهایی را که در جهان رخ می دهد ، به گونه ای تفسیر کند .
گرچه امروزه ، دانش به بیان بسیاری از چیزها پرداخته ، ولی در روزگاران بسیار گذشته ،بشر مجبور بود که از پیش خود تفسیر و بیانی ، برای این چیزها بسازد .
بشر در آن روزها با شگفتیهای بسیاری روبه رو شد که درست نمی توانست بفهمد آنها چه هستند

نمی دانست چرا خورشید ، پیوسته و به طور منظم ، طلوع و غروب می کند ؟
چرا فصلهای گوناگون پدید می آید ؟
چگونه ستارگان پدید آمده اند و چرا اینگونه در فضا گردش می کنند ؟
بشر همینگونه درباره رویدادهای زندگی خود نیز به اندیشه پرداخت . می خواست بفهمد که چگونه حوادث پیش بینی نشده ، رخ می دهد ؟
چرا آدمی خواب می بیند ؟
چرا انسان بیمار می شود ؟
مردم از کجا آمده اند و پس از مرگ به کجا می روند ؟
جهان و همه آنچه در آن است ، چگونه آفریده شده ؟
همه این پرسشها راانسانهای نخستین از خود می کردند و آنگاه برای یافتن پاسخ ، بسی می کوشیدند .
هر قبیله در هر جای زمین که زندگی داشت ، به گونه ای ، چگونگی این امور را بیان می کرد .
ولی این بیانها همیشه به نحوی بود که با محیط ویژه آنها تناسب داشت . از اینرو داستانهای خیال انگیزی ، برای بیان رویدادهای جهان ، سروده شده که ما این داستانها را امروز افسانه می خوانیم .
هرگاه همه افسانه های ملتی با هم یک جا در نظر گرفته شود ، میتولوژی یا افسانه ها و اساطیر پدید می آید .
بشرهای ابتدائی می کوشیدند تا دنیای خود را در قالب شخصیتها یا انسانهای خیالی ، وصف کنند. از اینرو ، اشیای گردادگرد خود را مانند اشخاصی می پنداشتند که مانند خودشان فکر و تدبیر داشتند و برخی از آنها هم از نیروی بزرگی برخوردار بودند .
از اینجا بود که برخی از حیوانات ، گیاهان ، ستارگان ، رودها ، خورشید و ماه به مرور ایام ، خدایانی پنداشته شدند که نیروی سحر آمیزی برایشان تصور میشد .
برخی از این خدایان ، به نظر مردم ، خوب و مهربان بودند . ولی برخی دیگر شریر و بد کار بودند که برای مردم درد ، گرسنگی و مرگ پیش می آوردند .
چون مردم قدیم خدایان را موجوداتی با عقل می پنداشتند ، دست نیایش نیز به سوی آنها دراز می کردند . مثلا می گفتند چون خورشید دارای فکر است ، می توان از او خواهش کرد تا نور خود را بیشتر برای رشد گیاهان بتاباند .
خدای باران را نیز نیایش می کردند . چون می پنداشتند که او نیایش آنها را خوب می فهمد .
برای نیایش هریک از این خدایان خیالی ، راهی معین بود که مردم می پنداشتند اگر کسی از راهی دیگر به عبادتش بپردازد ، آن خدا خشمگین می شود .
هدف از انجام این عبادتها آن بود که رابطه بشر با خدایان به وضع خوبی حفظ شود . در پرتو همین امر بود که انسان می پنداشت که دیگر می تواند رویدادهای طبیعت را خود کنترل کند و برای خویشتن ، زندگی بهتری بوجود آورد .